هراسى که متوکل از امام هادی (ع) در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام (ع) شوند و آن جا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مى گذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام (ع) مى پرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى کرد و به بزم شراب خود فرا مى خواند.[۱]
هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام (ع) طراحى مى کرد، با شکست سختى روبه رو مى شد. شکستها و تلاشهاى پى در پى و بى ثمر متوکّل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: «واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد… .»[۲]
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مى دهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مى کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکّل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوانتر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونه اى دلهاى ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم».[۳]
متوکل بعد از ناکامى و شکست در نقشه قتل امام توسط «سعید حاجب»،[۴] سرانجام بغض و کینهاى که به خاندان پیامبر(ص) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنّث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على (ع) را مسخره مىکرد و مىگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مىخواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مى نوشید و قهقهه سر مى داد. «منتصر»، فرزند او که به امامان شیعه علاقه مند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. (عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکّل متوجه او گردید و از او علّت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت). در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مى کند و این مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو. اگر تو مى خواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند».
متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه مندى به امام على(ع) دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده اى بخوانند. این بى حیایى و بى شرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد؛[۵] از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.[۶]
امام هادى(ع) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلى دستگاه، به جز دوران متنصر، در راستاى اسلام زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مى گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى (ع) براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،مسموم شد. [۷] «ابو دعامه» مى گوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مى آمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.[۸]
امام هادى (ع)، در سوم رجب سال ۲۵۴ هـ . ق، به شهادت رسید.[۹] «احمد بن داود» مى گوید: «اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مىبردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامه اى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن (علیهالسلام) به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم… ».[۱۰]
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستمدیده مردم را جریحه دار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلنداختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.[۱۱] مردم به صورتهاى خود سیلى مى زدند و گونه هاى خود را مى خراشیدند.[۱۲]
بدن مطهر امام هادى (ع) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد؛ از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسکرى (ع) پیش از تشییع بدن مطهر امام (ع) به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در یکى از خانه هایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى (ع) مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.[۱۳] «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکان امام هادى (ع) بود، نیز قصیدهاى در رثاى امام خود خواند.[۱۴]
=================
[۱]. علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۵۰، ص ۲۱۱، ناشر، اسلامیه، تهران.
[۲]. همان، ص ۱۵۸.
[۳]. همان، ص ۱۹۵٫
[۴]. همان، ص ۱۹۶٫
[۵]. عز الدین على بن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه حالت، ابو القاسم، خلیلى، عباس، ج ۷، ص ۵۵، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، ۱۳۷۱٫
[۶]. تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۵۲۲. کتابنامه تکمیل شود.
[۷]. وفیات الائمه، ص ۳۸۶. کتابنامه تکمیل شود.
[۸]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۹.
[۹]. همان، ص ۶۸۰.
[۱۰]. وفیات الائمه (ع)، ص ۳۸۵.
[۱۱]. قمى، عباس، منتهى الآمال فی تواریخ النبی و الآل، ج ۲، ص ۶۸۴، ناشر، دلیل ما، قم، ۱۳۷۹ ش.
[۱۲]. وفیات الائمه، ص ۳۸۶.
[۱۳]. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۳.
[۱۴]. همان.
*برگرفته از دائره المعارف اسلامی
داستان شهادت امام علی النقی الهادی, داستان شهادت امام هادی, دیباجی, استاد دیباجی, سید محمد تقی دیباجی ,دیباجی اصفهانی ,استاد دیباجی اصفهانی, استاد دیباجی, سید دیباجی ,آیت الله دیباجی اصفهانی ,داستان شهادت امام علی النقی, شهادت امام هادی ,امام هادی,شهادت, شهادت امام نقی, ,داستان شهادت امام هادی
بازدیدها: ۵۱